المدة الزمنية 11:00

ملاقات شمس و مولانا Şems ve Mevlana’nın Karşılaşması

بواسطة Mehmet Sait TOPRAK
122 مشاهدة
0
4
تم نشره في 2021/02/07

شمس: هر زمان (نفس) نو می‌شود دنیا و ما بی‌خبر از نو شدن اندر بقا پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی‌ست مصطفی فرمود دنیا ساعتی‌ست شمس: آزمودم مرگ من در زندگی‌ست چون رهی (رهم) زین زندگی پایندگی‌ست مولانا: کیستی تو؟ شمس: کیستی تو؟ مولانا: قطره‌ای از باده‌های آسمان شمس: این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان مولانا: کیستی تو؟ شمس: آدمی مخفی‌ست در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان مولانا: کیستی تو؟ شمس: تیر پرّان بین و ناپیدا کمان جان‌ها پیدا و پنهان جانِ جان مولانا: کیستی تو؟ شمس: ره نمایم همرهت باشم رفیق من قلاووزم در این راه دقیق مولانا: کیستی تو؟ همدلی کن ای رفیق! شمس: در عشق سلیمانی من همدم مرغانم هم عشق پری دارم، هم مرد پری‌خوانم هر کس که پری‌خوتر در شیشه کنم زودتر برخوانمُ افسونش حراقه بجنبانم ... / هم ناطق و خاموشم، هم لوح خموشانم هم خونم و هم شیرم، هم طفلم و هم پیرم / ... مولانا: کیستم من؟ کیستم من؟ چیستم من؟ شمس: تا نگردی پاک‌دل چون جبرئیل گرچه گنجی در نگنجی در جهان شمس: رخت بربند و برس در کاروان شمس: آدمی چون کشتی است و بادبان تا کی آرَد باد را آن بادران؟ مولانا: هیچ نندیشم به‌جز دلخواه تو مولانا: شکر ایزد را که دیدم روی تو یافتم ناگه رهی من سوی تو چشم گریانم ز گریه کُند بود یافت نور از نرگس جادوی تو بس بگفتم کو وصال و کو نجاح برد این کوکو مرا در کوی تو جست‌وجویی در دلم انداختی تا ز جست‌وجو روم در جوی تو خاک را هایی و هویی کی بُدی؟ گر نبودی جذب های و هوی تو شمس: مخزن إنّا فتحنا برگشا سرّ جان مصطفی را بازگو مستجاب آمد دعای عاشقان ای دعاگو آن دعا را بازگو مولانا: چون دهانم خورد از حلوای او چشم‌روشن گشتم و بینای او پا نهم گستاخ چون خانه روم پا نلرزانم نه کورانه روم

الفئة

عرض المزيد

تعليقات - 0